امتداد

ساخت وبلاگ
قبلا در این سیاهه نوشته بودم آدما عموما ادای دانستن در میارن. ولی به نظرم می‌تواند این سکه روی دیگری هم داشته باشد. شاید ادا نیست؛ واقعا میدونن، ولی عمل نمیکنن. راستش به نظرم اگر کسی درگیر اولی باشه، شانس بیشتری برای نجات داره. ولی خب دومی هم، کم منطقی به نظر نمیاد. حتی میتونم بگم احتمال بیشتری براش قائلم. ما هر روز خیلی چیز جدید یاد میگیریم. ولی آیا استفاده‌شون میکنیم؟‌ آموخته‌هامون رو روی خودمون، زندگیمون و شرایطمون پیاده میکنیم؟ یا معتقدیم که ما بدون تحلیل درستیم؟این ذهنیت که نیازی به تغییر نیست و " من اصلا چرا باید تغییر کنم؟ همینم که هستم " که به نظرم نیاز به توضیح نداره چقدر جهالت پشتش خوابیده. ولی اینکه ما خودمون رو سوژه‌ی تغییرات ملزوم، یا اصلا زمین‌بازی نمیبینیم، شاید چیزی فراتر از عدم احساس نیاز به تغییر باشه.به نظرم از نگاه اول شخص ما نشئت میگیره. اینکه ما عادت کردیم خودمون رو نبینیم. باقی چیزایی‌ان که محل توجه ان. هرموقع آسیب ببینیم میفهمیم دیگه؛ در غیر این صورت تمرکزمون به هیچ‌وجه روی خودمون نیست. حتی آموخته‌ّهامون هم تا وقتی سوژه‌ی احتمالیش " من " باشه بلا استفاده باقی میمونه.در حالت رایج ( که دورترین حالت نسبت به ایده‌آله )، ما حتی رفتارهای دیگران رو هم بررسی نمیکنیم. نه خودمون نه دیگران. یا در واقع بهتر بگم، منشاشون رو بررسی نمیکنیم. ممکنه از خود رفتار یا نتیجه‌ی اقدامشون ناراحت یا خوشحال بشیم؛ اما چرایی و جوانب دیگر اون اقدام رو بررسی نمیکنیم. که خب دست شما درد نکنه :))در حالت کمتر رایج ( ولی همچنان قابل یافت )، ما فقط رفتارهای دیگران رو بررسی میکنیم. البته همین بررسی هم در قریب به اتفاق مواقع، در حضور دیگران انجام میشه. در واقع غیبت میکنیم. به عنوان مثال میگ امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 2 تاريخ : چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت: 13:35

[ عنوان به معنای " ای تویی که روان و جاری هستی " می‌باشد؛ در همین‌حال شما مجاز به هرگونه برداشت دیگر هم، هستید ]نمیدونم چرا به طور مداوم این رو فراموش میکنم که روابط، برای منافع شکل میگیرن. انگار میدونمش، ولی در موقع نیاز نمیدونمش. در موقع تصمیم‌گیری، تمرکزی روش ندارم و با تصورات فانتزی و گوگولی که آره این دیگه قراره تا ابد ادامه پیدا کنه محاسبات رو انجام میدم و این محاسبات، باعث بروز شادی و غم می‌شوند؛ که همه‌ی این‌ها یعنی تقریبا به مصداق عینی اون عبارت مشهور و معروف " مثل خری که کتاب حمل می‌کند " بسیار نزدیکم.اگر ما سوادی بیابیم و در مسیر کاربردی ازش استفاده نکنیم که پس کاش سوادی نیابیم دیگه :)) اجازه بدین اندکی از عوارض بی‌سوادی‌موضعی بنویسم.وقتی که در وقت لازم، سواد رو خرج نکنیم ( با فرض اینکه با سواد هستیم ارواح شکم عمه‌ی بزرگوارمان ) یعنی تصمیمی که گرفته شده نه از روی عقل، بلکه از روی غریزه و هیجانات آنی گرفته شده. میدونم، خیلی انگار جمله‌ایی بود که بعدش باید بگیم، نه بابا؟ خودت گفتی؟ ولی لطفا تحمل بفرمایید.اون تصمیم با هیجان گرفته میشه و ثبت میشه توی ذهن به عنوان چک‌پوینت. یا نتیجه مثلا. حالا اگر ما فرداش بخوایم یه تحلیلی نسبت به شرایط خودمون داشته باشیم، دیگه نمیایم اون " نتیجه " ایی که گرفتیم رو مجدد بررسی کنیم؛ کاری که میکنیم اینه که نتایجی که تعدادی با عقل و تعدادی با احساسات گرفته شده رو نسبتشون رو میسنجیم و سبک و سنگین میکنیم. در صورتی که شاید اعتبار خود اون چک‌پوینت‌ها زیر سوال باشه و نیاز به بررسی و دقت بیشتری داشته باشن. ولی خب حداقل ذهن من اینطوری کار نمیکنه، شما رو نمیدونم.برای درمان ماجرایی که خدمتتون عرض کردم، دو تا راه میبینم. یک: انقدر تمرکز رو ببریم بال امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 18 تاريخ : چهارشنبه 15 آذر 1402 ساعت: 17:06

یه جمله‌ایی نوشته بود، میگفت: " بهای هرچیز، زندگی‌ایست که در قبال آن می‌پردازیم ".اصلا نمیدونم چطور باید این پست رو ادامه بدم و نظرمو درباره‌ی این عبارت بنویسم. به نظرم در عین حال که گویاست، گنگه. در عین حال که جامعه، ناقصه. در عین حال که پیچیده‌ست، ساده‌ست.بذاریم فقط به این‌که لذت بردم ازش بسنده کنیم.درباره وضعیت فعلی هم اشاره‌ی مختصری بکنم برای یادآوری در آینده بد نیست. برنامه‌‌ایی که در چهارسال گذشته دنبال میکردیم با شکست روبرو شد؛ البته هیچوقت این شکست قطعی نخواهد بود و همیشه جای کار بیشتر هست، ولی دیگه دارم از ذهنم کنارش میذارم و میرم سراغ کارای دیگه. یه پروژه دیگه رو دارم شروع میکنم و امیدوارم تا ۶ ماه یک‌سال آینده به نتیجه ملموسی برسم بابتش. دیگه به نظرم نتیجه‌ملمو‌س‌لازم دارم میشم :))چیزای زیادی برای ترسیدن وجود دارن، چیزای زیادی برای نگرانی وجود دارن، ولی بهتره سعی کنم یا باهاشون کنار بیام، یا تمرکز رو ببخشم به مقولات دیگر.به هرحال، ادامه تنها چیزیست که فعلا، داریم. امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 21 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 13:33

با امید به پروردگار، میریم که چند خطی بنویسیم، ایشالا که نمی‌زاییم.اول نظرمو درباره‌ی روند دنیا بگم. به نظر حقیر، هرچی جلوتر میریم، زیستن ساده‌تر و زندگی کردن سخت‌تر میشه. بارها و بارها عرض کردم ( نمیدونم اینجا نوشتم یا نه، ولی این عقیده‌مو به طور کلی به طور مکرر تکرار کردم ) که تخصص در نظر این‌جانب، ارزشی نداره. تخصص رو عمه‌ی بزرگوار بنده هم میتواند داشته باشد. اندکی تضییق مقعد میخواد که این خودش در دنیای امروز ارزش به حساب میاد؛ ولی من حتی برای اینم ارزش خاصی قائل نیستم و جزو بدیهیات میدونمش. شما اگر اینم نداری که برو کشکتو بساب. اگر اینو داشتی تازه به نقطه‌ی صفر رسیدی. فلذا اینکه من در یک امری تخصص داشته باشم، فی‌نفسه من رو دارای مقام نمیکنه. مجدد عرض میکنم که داریم درباره‌ی نظر من صحبت میکنیم، منظورمون این نیست که اینا فکته. بلکه نظر بنده‌ست. تکرار بفرمایید. نظر، بنده‌، است. یا حتی زیباتر بگیم؛ تحلیل، بنده، است.در دنیای دیروز، فرضا شما ۲۰۰۰ سال قبل رو در نظر بگیر، شما مجبور بودی تنگ باشی، وگرنه نون نداشتی بخوری. خودت نپزی، نون نداری. خودت آب نکشی از چاه، آب نداری. خودت الوار درست نکنی، خونه نسازی، جایی نداری بخوابی از سرما نمیری. اما امروزه این‌طور نیست. دنیا هرچی جلوتر رفت، آدما کمتر لازم داشتن که همه کار رو خودشون انجام بدن. تخصص‌ها پخش و عمیق شدن. قطعا امروز یه متخصص خانه سازی، خانه‌ی بهتری از اون بنده‌ی خدای ۵۰۰ سال پیش میسازه، اما از پخت یک نان ساده شاید عاجز باشه. دیگه مثال زدم حالا شما شل بفرما. این یه پست محقره فقط.بعد هم ساز و کار حاکم بر دنیا بر پایه‌ی یه چی بده یه چی بگیر هی جلوتر رفت ( نیازمند بررسی و مطالعه‌ی بیشتر ) و بعد چه اتفاقی رخ داد؟ کم کم تخصص‌های منح امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 25 تاريخ : شنبه 1 مهر 1402 ساعت: 13:33

من وبلاگ بقیه رو میخونم. برام جالبه که با آدمای جدید آشنا بشم، معمولا خیلی کم، ولی جالبه. هرچی بیشتر وبلاگ میخونم، بیشتر به نظرم میاد که ما چقدر ادای فهمیدن و استدلال و منطق رو در میاریم.توی ذهن خودمون انگار که بلدیم. انگار که میدونیم. انگار که واقف به جزئیات جهانیم. ولی در عمل و در زندگی واقعی، اثر خاصی مشاهده نمیشه. مثل قاطبه‌ی مردم زندگی میکنیم و تصمیم میگیریم؛ و این میتونه نشون‌دهنده‌ی این باشه که این ژست فهمیدنمون فقط ذهنی و مصنوعیه. میتونه هم این معنی رو نده، ولی چون احتمال هر معنی دیگری کمتره، فعلا در نظرش نمیگیرم.قبلا تواضع برای من یه ابزار بود. برای خودنمایی. هرچی بیشتر پیش میره به نظرم میاد که اون هرچی بوده، تواضع نبوده. انگار تواضع باید یه چیز درونی باشه، از درون این احساس رو داشته باشی و نه اینکه اونطور نشون بدی. و خب راستش رو بخواین، مال آدم بزرگاس. باید اول بریم بزرگ شیم، بعد بیایم ببینیم چیکار میتونیم بکنیم. خیاری نیست که شما امروز تصمیم بگیری که خب من آدم متواضعی بشیم و بوم، بشی.از بعد عید دیگه حس کار برنگشته برام. همه‌ش بی‌حال و مسخره ام. و حقیقتش اینه، تا وقتی با فرمون حس بری جلو، یعنی هنوز آدم به درد بخوری نشدی. ایشالا بزرگ بشیم.و ادای دانستن در نیاریم. امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 26 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:32

نمیدونم وبلاگ از کی اینطوری شد. که در واقع یه دفترچه خاطرات شخصی ولی آنلاین باشه. نه این وبلاگ به طور مشخص، چون من درسته که بعضی سرنخ ها توی متن بجا میذارم برای بعدا، ولی به طور کلی شکل محتوا عمومیه. اکثر وبلاگ‌ها منظورمه. احساس میکنم اونطور که باید و شاید مردم نمیدونن اینترنت چه جای خطرناکیه. حالا باید و شایدش هیچی، حتی خیلی کم هم نمیدونن. البته خودمون هم حتی بعضی وقتا یادمون میره. احتمالا خطرناک‌ترین چیزی که درجریانش هستن، اسمس‌های تبلیغاتی و کلاه‌برداریه که روی لینکشون نباید کلیک کرد. همینم تا چندوقت پیش نبود و همه زارت کلیک میکردن. باز یه فرهنگ‌سازی سوسکی‌ایی صورت گرفته در این زمینه و کلیک‌ها کمتر شده، با اینکه از بین نرفته. بگذریم.هر مرحله رو که عبور کنی، مرحله‌ی بعدی خطرناک‌تره؛ ( درسته که دوباره واژه‌ی خطرناک‌ رو نوشتم، ولی دیگه درباره اینترنت صحبت نمیکنم ). یه جمله‌ایی از پدربزرگی که من هیچ‌وقت ندیدمش زیاد نقل میشه این دور و اطراف، اونم اینه که هرموقع راحت بودی، بدان و آگاه باش که مردی. البته از نظر فلسفی این جمله هم کامل نیست، ۵۰ درصدش میلنگه؛ ولی ۵۰ درصد ابتداییش، بسیار درست و کارآمده. خبری از راحتی و آسایش و آسودگی نیست.به طور پیش‌فرض اینطور به نظر میاد که اگه یه مرحله‌ی سخت رو پشت‌سر بذاری، خب وضعیت بهتر میشه دیگه. ولی این ساده نگاه کردن به ماجراست. وقتی از مناطق صعب‌العبور بگذری، در واقع یک پک تجربه‌ی جدید بدست آوردی، حالا با مجموع تجربیاتی که داری، برای مراحل بعدی که اینا پیش‌نیازش بودن باید آماده بشی. یعنی منطقی‌ش هم همین درسته که عملا آسودگی رو باهاش خدافزی کنیم. ولی خب، ما ترجیح میدیم بخوابیم دیگه، مگه نه؟با سپاس از مدیریت جهان، باید بگم مصداق عبارت " خوف و ر امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 25 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 18:32

جدیدا چرا انقدر از گیومه استفاده میکنم؟ انگار این هم بخاطر اینه که میخوام متون و نکات خروجیم رو مهم و دارای مفاهیم گسترده و عمیق و دور و مبهم نشون بدم. مثلا آره من دارم یه چیزی میگم که شاید شمای مخاطب متوجه نشی، ولی بدان و آگاه باش که چیز مهمی رخ داد. ادا بازی.چیزی که میخواستم درباره‌ش صحبت کنیم این بود. بعد از مقداری کند و کاو کاملا تصادفی ( چون ذهنیت اینه که بقیه " بدون تحلیل " اشتباه میکنن و خودمون، " بدون تحلیل " درست میکنیم )، به این جمع‌بندی رسیدم که تقریبا همه میخوان عجیب/مهم/عمیق/متفکر به نظر بیان. این همه که عرض میکنم شامل حقیر هم میشود قطعا؛ و چهار مورد مذکور هم صرفا به طور حدودی و برای ادای منظور انتخاب شدن؛ هرکدوم به طور مجزا معنا و مفهوم خاصی ندارن.همه‌مون میخوایم بگیم ما خیلی درد داریم؛ ما خیلی سختی کشیدیم/میکشیم؛ ما خیلی اهل تعمق و تدبر هستیم؛ ما اگر شرایط باهامون یار بود، بیخ آسمون رو میشکافتیم؛ و...تقریبا میتونم تضمین کنم که شما از هر انسان بالای ۵۰ سال بپرسی چرا فولان کار ( یه کاری که بلد نیست ) رو یاد نگرفتی، بهت میگه زمان ما امکانات مثل الان نبود. درست هم میگه. ولی آیا زمان اونا هیچ‌کس اون کار رو یاد نگرفته؟ برای اونا امکانات بود برای شما نبود؟ بعد کلا هیچی برای شما نبود؟ اون اول اول‌ها فکر میکردم راست میگن قبلا امکانات نبوده خب.بعدتر ها، به نظرم اومد که، فرض میکنیم درسته، امکانات نبوده؛ شما چرا برای تعریف ماجرا، نقطه اتکا رو میذاری روی این بخش؟ احتمالا کم‌اهمیت ترین بخش ماجرای فوتبالیست نشدن من، اینه که کسی از توی کوچه‌مون منو کشف نکرد. خودم آیا نمیتونستم برم دنبالش؟یه زمانی فکر میکردم این مال " قدیمی " هاست فقط. کما اینکه خود این عبارت " قدیمی " یعنی چی امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 57 تاريخ : جمعه 12 اسفند 1401 ساعت: 19:41

چون طولانی مورد پسند نیست، به نظرم آخر هفته رو در دو بیت خلاصه کنیم؛ که بیت آخر مهم‌تر؛ و مصرع آخر مهم‌تر؛ و کلمه‌ی آخر مهم‌تر؛ و حرف آخر، حتما مهم‌تر.

چه سود از شرح این دیوانگی‌ها، بی‌قراری‌ها

تو مه، بی‌مهری و حرف منت باور نمی‌آید

ز دست و پای دل، برگیر این زنجیر جور ای یار

که این دیوانه گر عاقل شود، دیگر نمی‌آید، نمی‌آید، نمی‌آید

امتداد...
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 20:01

من بعضی وقتا یادم میره، که باید دور وایسم. نزدیک نباید بشم. ساکت، زندگیمو بکنم در سکوت و فاصله. حالا گاهی هم اگر دست تکون بدم یا سلامی بکنم عیب نداره. ولی چیزی بیشتر از این هربار محکم میخوره تو صورتم؛ و من باز یاد نمیگیرم. یا شایدم فراموش میکنم. اینکه درباره‌ش بتونم توضیح بدم، یعنی احتمالا یاد گرفتم. ولی " فراموش کردن " به نظر فعل درست تری میاد.نمیدونم چرا، اما به گفتگوی مسخره و روزمره هم نیاز دارم گاهی. مثلا بگی، امروز خیلی کار دارم. امروز خیلی خسته‌ام. دیشب خواب جنگ دیدم، سربازا داشتن رژه میرفتن و منم جزوشون بودم. یه چیزی مثل مته داره توی سرم فرو میره، بالای چشم چپم. از اینجور چیزا. اما نه، موقعیتی که برای خودم درست کردم، بهم اجازه نمیده خیلی از این چیزا بگم. فقط باید درباره کار صحبت کرد، چیزای به درد بخور. اینکه امروز خسته‌ایی، به درد کسی نمیخوره. بیا راجع به راه حلی که برای مشکل کامپوننت‌های جدید داریم صحبت کن. درباره اینکه چطور هم بی‌طرف باشیم، هم باطرف ( خودم میدونم این اشاراتی که توی این پاراگراف نوشتم چی‌ان. اگر برای شما واضح نیست، جاشون مجهول بذارین. x )چشم‌هامو میمالم، حس میکنم دارن روز به روز ضعیف‌تر میشن. حبس خانگی، براشون خیلی مناسب نیست. نیاز به منظره دارن. فکر میکنم بهترین راه حل برای این گفتگوها وقتیه که دارین پیاده روی میکنین. یا شایدم اسکیت. چند وقته میخوام یه اسکیت بگیرم و برم یه جایی دوباره شروع کنم. قبلا خوب بلد بودم، الان سالهاست که گذشته و احتمالا به اون نرمی بازی نمیکنم. ولی انگار فضای مناسبی وجود نداره. آدمی به سن من رو چه به اسکیت. برو درباره چیزای به درد بخور حرف بزن.چیزهای به درد بخور هم، فردا دیگه به درد نمیخورن. امروز به کار میان. فردا تاریخ مصرف امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 75 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 20:01

حقیقتش اینه که به نظرم عنوان کل چیزی که میخواستم بگم رو شرح میده. وضعیت فعلی زندگی شخصی‌م‌ اینطوریه. نمیدونم چه خبره. وضعیت، آبستن اتفاقات بد زیادیه. اما خب، شاید بد نباشن یا شاید نیوفتن.درباره ابعاد دیگر زندگی‌م هم، وضعیت، همانند قبلیه. بوی ناموزونی میاد. یعنی علی‌القاعده و علی‌الاصول نباید این بو بیاد، ولی خب، داره میاد دیگه به هرحال. و در واقع در حال حاضر، تمام ابعاد همین‌ان. انگار داریم فصل عوض میکنیم و یه جبهه‌ی هوایی عجیبی پیچیده که تمام جوانب زندگی‌م رو در بر گرفته. سلامتی و شغلی و مالی و عاطفی و شخصی و روانی و همه‌ش :))و به طرز اعجاز انگیزی هم، رویه‌ایی که در پیش گرفته شده در قبال این جبهه، به طور مشترک در تمام زوایا، سکوته. یعنی هیچ‌کس هیچی نمیگه. همه ساکت و آروم و بی‌توجه ( انگار که خبری نیست ) دارن ( داریم ) از کنارش میگذرن ( میگذریم ).و این نشونه‌ی خوبی نیست به نظرم. یعنی وقتی شما نسبت به چیزی هیجان داشته باشی، یا، اطلاعات داشته باشی و بدونی چه خبره، یا، اتفاق دگرگون‌کننده‌ی مثبتی باشه، درباره‌ش ‬حرف میزنی صحبت میکنی. وقتی همه سر رو انداختن پایین و ادامه میدن، به نظرم یعنی هیچ‌کس نمیدونه قراره چی بشه. همه دارن سعی میکنن با انکار، به خودشون بقبولونن ( نوشتنش نباید انقدر پیچیده میشد :| ) که خبری نیست و قرار نیست چیزی بشه و چون چیزی نیست، ما اصلا بهش نگاه نمیکنیم.در صورتی که شما وقتی به چیزی نگاه نمیکنی، یعنی دقیقا میدونی که اون چیز وجود داره وگرنه چطور میتونی بهش نگاه نکنی؟ یعنی واقعا اگر نمیدونستی که چیزی هست، احتمالا تصادفی هم که شده یبار از جلوی چشمت میگذشت. وقتی بهش نگاه نمیکنی، یعنی میدونی که چیزی وجود داره که نباید بهش نگاه کنی.مجهول و مجهولات معمولا ترسناک‌ان امتداد...ادامه مطلب
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 20:01