نسیان به مثابه مرض

ساخت وبلاگ

من بعضی وقتا یادم میره، که باید دور وایسم. نزدیک نباید بشم. ساکت، زندگیمو بکنم در سکوت و فاصله. حالا گاهی هم اگر دست تکون بدم یا سلامی بکنم عیب نداره. ولی چیزی بیشتر از این هربار محکم میخوره تو صورتم؛ و من باز یاد نمیگیرم. یا شایدم فراموش میکنم. اینکه درباره‌ش بتونم توضیح بدم، یعنی احتمالا یاد گرفتم. ولی " فراموش کردن " به نظر فعل درست تری میاد.

نمیدونم چرا، اما به گفتگوی مسخره و روزمره هم نیاز دارم گاهی. مثلا بگی، امروز خیلی کار دارم. امروز خیلی خسته‌ام. دیشب خواب جنگ دیدم، سربازا داشتن رژه میرفتن و منم جزوشون بودم. یه چیزی مثل مته داره توی سرم فرو میره، بالای چشم چپم. از اینجور چیزا. اما نه، موقعیتی که برای خودم درست کردم، بهم اجازه نمیده خیلی از این چیزا بگم. فقط باید درباره کار صحبت کرد، چیزای به درد بخور. اینکه امروز خسته‌ایی، به درد کسی نمیخوره. بیا راجع به راه حلی که برای مشکل کامپوننت‌های جدید داریم صحبت کن. درباره اینکه چطور هم بی‌طرف باشیم، هم باطرف ( خودم میدونم این اشاراتی که توی این پاراگراف نوشتم چی‌ان. اگر برای شما واضح نیست، جاشون مجهول بذارین. x )

چشم‌هامو میمالم، حس میکنم دارن روز به روز ضعیف‌تر میشن. حبس خانگی، براشون خیلی مناسب نیست. نیاز به منظره دارن. فکر میکنم بهترین راه حل برای این گفتگوها وقتیه که دارین پیاده روی میکنین. یا شایدم اسکیت. چند وقته میخوام یه اسکیت بگیرم و برم یه جایی دوباره شروع کنم. قبلا خوب بلد بودم، الان سالهاست که گذشته و احتمالا به اون نرمی بازی نمیکنم. ولی انگار فضای مناسبی وجود نداره. آدمی به سن من رو چه به اسکیت. برو درباره چیزای به درد بخور حرف بزن.

چیزهای به درد بخور هم، فردا دیگه به درد نمیخورن. امروز به کار میان. فردا تاریخ مصرفشون میگذره و باید باز هم رهاشون کنیم و درباره‌شون حرف نزنیم. چیزهای به درد بخور امروز، گفتگوهای مسخره‌ی فردا ان.

شاید این چیزی نباشه که هرکسی به روت بیاره. ولی وقتی مکالمات بیهوده‌ت افزایش پیدا کنه، کسی دیگه دلیلی نخواهد داشت که کنارت بمونه. وقتی هم افزایش پیدا نکنه، برای خودت موندن سخت میشه. یه چرخه‌اییه شبیه " مد ". دلیل انقضای هر چیز نویی، ارائه‌ی اونه. به نظرم باید بعدا بیشتر درباره مد حرف بزنیم. از اون به درد بخوراش‌ها! ( آخرین گزاره، طعنه بود به اینکه، آره تو چقدر هم خوبی حالا و اصلا مسخره نیستی؛ و ارزش دیگری نداشت )

نمیدونم، شاید اینطور نیست و من فقط ناخوشم.

امتداد...
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 10 بهمن 1401 ساعت: 20:01