امتداد

ساخت وبلاگ
هر لحظه دلم تمنای حضورش رو داره. فقط بودنش برای من کافیه. انقدر خوب و بی‌نقص و ایده‌آل بود برای من که حضورش به تنهایی میتونست زندگیمو بسازه.

حالا اما دل‌کنده تر از همیشه، هر از گاهی، دو هفته‌ایی یکبار پیامی برای احوال پرسی میفرسته. بیشتر برای رفع مسئولیت از سرش؛ که من حواسم به رفاقت هست؛ که من فراموش نمیکنم؛ که من همیشه برای درد و دل با تو اینجام.

اما فایده‌ایی؟ البته بی‌فایده که نیست. اونطوری شد که اون میخواست. خود این فایده‌س. ولی من چی؟ هرروز تنهاتر، هرروز بی‌دفاع‌تر، هرروز بی‌انگیزه‌تر.

شاعره خوش ذوق خانوم راحمه باقی‌پور می‌فرمان که:

در من کوچه ایست که باتو در آن نگشته‌ام
سفری‌ست که با تو، هنوز نرفته ام
روزها و شب هایی‌ست که با تو به سر نکرده‌ام
و عاشقانه هاییست که با تو، هنوز نگفته ام

بخشی از همه‌ی درد و گله‌م اینه که من دیگه ندارمش. بخش دیگه‌اییش اینه که واقعن ممکنه یه آدم دیگه انقدر دوستش داشته باشه؟ خوشبخت میشه؟ اونطور که شایسته‌شه زندگیش جلو میره؟

ما هم خدایی داریم.

امتداد...
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 209 تاريخ : چهارشنبه 22 اسفند 1397 ساعت: 12:49