حالا اما دلکنده تر از همیشه، هر از گاهی، دو هفتهایی یکبار پیامی برای احوال پرسی میفرسته. بیشتر برای رفع مسئولیت از سرش؛ که من حواسم به رفاقت هست؛ که من فراموش نمیکنم؛ که من همیشه برای درد و دل با تو اینجام.
اما فایدهایی؟ البته بیفایده که نیست. اونطوری شد که اون میخواست. خود این فایدهس. ولی من چی؟ هرروز تنهاتر، هرروز بیدفاعتر، هرروز بیانگیزهتر.
شاعره خوش ذوق خانوم راحمه باقیپور میفرمان که:
در من کوچه ایست که باتو در آن نگشتهام
سفریست که با تو، هنوز نرفته ام
روزها و شب هاییست که با تو به سر نکردهام
و عاشقانه هاییست که با تو، هنوز نگفته ام
بخشی از همهی درد و گلهم اینه که من دیگه ندارمش. بخش دیگهاییش اینه که واقعن ممکنه یه آدم دیگه انقدر دوستش داشته باشه؟ خوشبخت میشه؟ اونطور که شایستهشه زندگیش جلو میره؟
ما هم خدایی داریم.
امتداد...برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 209