گودال

ساخت وبلاگ

یه زمانی، دوست و رفیق از سر و کولم بالا میرفت. از زمانی که یادم میاد، تا مثلاً، چار پنج سال پیش. زمان زیادیه برای زیاد دوست داشتن. ولی خب به هرحال :)))

یه سه چارسالی هست که شروع شد رو به زوال رفتن. تقریباً از وقتی که تصمیم گرفتم قید شغل و دانشگاه رو بزنم. دیگه نه دوستی داشتم، نه کسی میخواست زمانی رو با من بگذرونه. صرفاً دو سه نفر که فکر می‌کردن/می‌کنن حضور و حرفای من شاید به دردشون بخوره، هنوزم هر ازگاهی با هم یه نموره ارتباط داریم. وگرنه جز اینا، ارتباطات بسیار محدودی دارم و اگرم چیزی هست، بیشتری کاریه، تا دوستانه.

این مقدمه یه جورایی لازم بود تا هم به این جمع بندی برسیم که ماجرای این سیاهه چیه و هم اینکه چرا.

تجربه‌ی شخصی من، بهم میگه خودخواهی، اصلیه که همه‌ی هستی حول همین موضوع می‌چرخه. ما هرکاری میکنیم به دلیل خودخواهیه و اساساً خودخواهی اصن چیز بدی نیست. اون چیزی که بده دگرنخواهیه : ))) که توضیحش باشه برای یه زمان دیگه اگر عمری باقی بود،‌ امروز موضوعمون یه چیز دیگه‌ست.

با این تفسیر که منشا همه چی خودخواهیه، کاملا منطقیه که چرا هرچی سن بالاتر میره، کمتر میشه دوست پیدا کرد. آدما [ در ظاهر ] بیشتر و بیشتر قواعد بازی رو یاد میگیرن [ تاکیید میکنم، قواعد بازی فقط با تحقیق و تعقل به دست میان و خیاری نیست. ما در ظاهر فکر میکنیم یاد گرفتیم. ] و کمتر میخوان چیزایی که یاد گرفتن رو به بقیه یاد بدن و بیشتر میخوان برای خودشون ( تنها ) استفاده کنن. از طرف دیگه، حالا بعد از ( مثلاً ) ۳۵ سال، معیارهایی برای اون آدم شکل گرفته که غربالگری افراد جدید رو بسیار سخت میکنه.

به عقیده‌ی بنده، تمام این معیارها یه پایه دارن. منفعت. یعنی یک آدم، یک رابطه جدید چقدر باید به من منفعت برسونه تا من قبولش کنم؟ یکی از معیارها ( در مورد اجناس مکمل [ زن/مرد یا مرد/زن ] ) تصورات جنسی‌ایه که طی این سال‌ها شکل گرفته ( که باز مربوط به منفعته ). یکی دیگه از این معیارها جایگاه اجتماعی‌ایه که ما کنار اون فرد به دست میاریم. یکی دیگه اینه که ما چقدر میتونیم به اون آدم کمک کنیم؟ ( اینم ظاهرش منفعت نیست، ولی باطنش ما میخوایم احساس مفید بودن خودمون رو ارضا کنیم ) و بی‌نهایت معیار فرضی دیگه که در واقعیت شاید هیچکدومشون اهمیت نداشته باشن.

حالا چرا عنوان گوداله؟ شاید بهتر بود میگفتیم سیاه‌چاله. ما اگر خودمون رو از این پروسه‌ای که بهش میگیم عرف رها نکنیم، روز به روز فروتر میریم. توی کارایی که میکنیم و نمیدونیم چرا. از یه آدم چهل و پنج - پنجاه ساله شاید اگه بپرسی که چرا میری سرکار و چرا پول درمیاری میگه اگه نرم نمیتونم. نیاز مالی نداره، پس‌اندازش میتونه شیش نسل بعدشو سیر کنه. ولی این یعنی در لفافه میگه برای من تفریحه و لذت می‌برم ازش. ولی همون آدم سر یه مبلغ خیلی ناچیزی ممکنه با همکارش یا طرف قراردادش بحثشون بشه یا حتی تقابل فیزیکی صورت بگیره. خب این نشون دهنده‌ی اینه که ما نمیدونیم چرا یه سری موارد دارن اتفاق میوفتن. صرفاً‌ توی این سراشیبی گودالی شکل قرار گرفتیم که به قهقرا برسیم.

درباره‌ی دایره‌ی ارتباطمون هم تقریباً همینه. ما همیشه دوست داریم که دوست پیدا کنیم، یه آدمی که بتونیم بهش اعتماد کنیم، یه آدمی که حتی به دردمون بخوره، یه آدمی که کنارش چیزی رو محاسبه نکنیم. ولی هیچ تلاشی برای شکل گرفتنش نمیکنیم.

من واقعاً تلاش کردم اینکارو بکنم، ‬ولی ‬[ حداقل تا الان که ] نتیجه‌ای نداشته.

یه زاویه‌ی دیگه‌ی ماجرا که شاید خوبه در انتها بهش اشاره کنیم و بیشتر بهش فکر کنیم اینه که خب اگه من دنبال آدمی باشم که همه جوره به درد من بخوره، چه در جهت ترفیع جایگاه اجتماعی، چه از نظر مشورتی، چه از نظر علمی چه از نظر شوخی و گذروندن زمان با کیفیت، یعنی از ما بهتر باشه. وقتی از ما بهتر باشه به دردمون میخوره وگرنه که فایده نداره. حالا تو همین معادله، جایگاه اون طرف چیه؟ اون [ که از ما بهتره ] چرا باید تن بده به همچین رابطه‌ایی که براش هیچ منفعتی نداره؟ یعنی میخوام بگم پایه‌های این معادله ( که گفتم به ظاهر آدما یاد میگیرن، ولی توهمه ) روی ماسه‌ست.

آقای علیرضا بدیع میفرمان که:

سالِ مارِ دوستانم با عســل تحـــویل شــد
سالِ من ای دوست دور از جانِ او با زهرمار

امتداد...
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 121 تاريخ : شنبه 30 فروردين 1399 ساعت: 16:28