دور باطل

ساخت وبلاگ

اولین باریه که حس میکنم دارم دوباره وارد دور باطل زندگیم میشم. دور باطل زندگیمو اینجا توضیح دادم، که من همیشه تا وقتی برای یه کاری تلاش میکنم که فک میکنم نرسیدم بهش. وقتی خودم ( تاکییدی که روی این موضوع دارم به این دلیله که هیچ‌کس جز من نمیتونه اون جوری که من شرایط رو میبینم ببینه. فقط من به این جمع‌بندی میرسم ) نتیجه رو قابل دسترس ببینم، کارم تمومه. دیگه تلاش نمیکنم.

دارم برای اولین بار احساس میکنم که دارم وارد این دور باطل میشم. اولین بار نه به این معنا که تاحالا نمیکردم این کارو، به این معنا که اولین باره دارم میبینم که دارم واردش میشم.

وضعیت کارا و پروژه‌هام جوریه که دارم میبینم که تو یه سال آینده چجوری پاره میکنن و میرن جلو، و این برای همه یعنی علامت مثبت، یعنی ایول ادامه بده، یعنی مصمم‌تر برو جلو، یعنی خیالت راحت باشه. برای من یعنی علامت مرگ. یعنی قراره دیگه ادامه ندم. تلاش کردم و به اینجا رسیدم، اینجا که خودم خیالم راحت باشه برام کافیه و تموم میشه دیگه ادامه نمیدم!

چالش عجیبیه برام که واردش نشم. در عین حال که میدونم، چون همه‌ی زندگیم این کارو کردم، خیلی سخته که الان نکنم. اینکه برای خودم انرژی برای ادامه‌ی مسیر فراهم کنم بی‌نهایت کار سختیه.

از خودم می‌ترسم. از اینکه نمیتونم خودمو تحت کنترل داشته باشم و کاریو بکنم که باید. کاریو میکنم که میخوام، نه اونیکه باید. این خیلی چیز ترسناک و همینطور چیز عجیبیه؛ چطور آدم خودشو تحت کنترل نداره؟

کجا داره فرمان میده نتیجه این میشه؟ کجا داره میگه " الان حالشو ندارم "؟

جالب اینه که سوالایی که برام پیش میاد رو تاحالا از کس دیگه نشنیدم. این دو معنی میده. یک: آدمایی که اطرافم هستن آدمای اهل ریسکی نیستن. دو: در نتیجه منم تو زندگیم اهل ریسک نبودم.

یه حدس قابل قبول دیگه‌ایی هم میشه زد اونم اینه که آدما کلاً کم میدونن و با این هیچ مشکلی ندارن. این همه آدم دارن زندگی میکنن و میگذرونن؛ چطور میشه هیچ کدوم هیچی ندونن و مهم نباشه براشون؟

دارم میبینم که مطالعه‌م کمتر شده، کار کردنم کمتر شده، بدنم داره به چخ میره، زمان هم داره مث گلوله میگذره، همچنان بخاطر اینکه حس کردم دیگه برام هدف در دسترسه، رها کردم.

آدم نیستم. و نمیشم.

امتداد...
ما را در سایت امتداد دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : veergoul بازدید : 103 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 2:41